تصادف
- سَلام مامان!
- سَلام. خوبی؟
چِرا اینقَد دیر اومَدی؟ کُجا بودی؟
- بیمارِستان.
رَفته بودَم حَمیدو بِبینَم.
- کُدوم حَمید؟ حَمیدِ خاله؟
اون که حالِش خوب بود! چی شُده؟
- نه! حمید دوستَمو میگَم.
تَصادُف کَرده.
- آهان! کِی؟ چهطُوری؟
- اِمروز ظُهر.
داشت اَز مَدرِسه بَر میگَشت که تو خیابون یه اُتوبوس بِهِش زَد.
خوشبَختانه سُرعَتِش کَم بود.
- اوه! حالا حالِش چهطُوره؟
- مُمکِنه یِه پاش شیکَسته باشه.
چَند جایِ دیگهی بَدَنِش هَم زَخمی شُده.
دُکتُر گُفته مُشکِلِ خاصی نیست وَ اَگه زیاد حَرکَت نَکُنه زود خوب میشه.
وَلی خودِش خِیلی ناراحَت و عَصَبانیه.
- چِرا؟ نِگَرانِ دَرساشه؟
- هه، حَمید؟
نه، میخواست آخَرِ هَفته بِره مُسافِرَت.
اَمّا حالا نِمیتونه.
- بیچاره!
سَعی کُن زیاد پیشِش بِری.
بیمارِستان واقِعاً خَستهکُنَندهس!
- قَطعاً!